روزنامه جهان صنعت
1397/02/18
دلنوشتههای معلمان در هفته بزرگداشت مقام معلم؛
معلمی و دیگر هیچ...سحر قناتی- هفته معلمی دیگر از راه رسید و معلمان در این هفته بیشتر فرصت و تریبون دارند تا معضلات و مسایل اساسی خود را به گوش مردم برسانند. به همین مناسبت مجموعه یادداشتی از چند آموزگار و فعال صنفی فرهنگی به گروه اجتماعی «جهان صنعت» رسیده است که از نظر میگذرانید.
کاش معلم نبودی
نسرین محمدباقری، دبیر ریاضی دغدغه خود را این گونه عنوان میکند: باران تندی میبارید. طبق معمول سوار چند تاکسی درونشهری و برونشهری شدم، کلافه از ترافیک شدید، مسابقه عقربهها با هم را تماشا میکردم. زیادی دیر شده بود. از آخرین تاکسی که پیاده شدم مسیر باقی مانده را دویدم. دختر کلاس اولی من با چشمانی خیس پشت پنجره کلاس منتظرم بود. جز مدیر مدرسه کسی نبود. دخترم را بغل کردم، با گریه گفت کاش معلم نبودی. روز جشن الفبا، روزهای جلسه که مادرهای دیگر بودندو من نبودم باز شنیدم کاش معلم نبودی. مادر و معلم خوب بودن و برقراری توازن بین مسوولیت خانه و مسایل کاری چندان ساده نیست. زنان معلم علاوه بردغدغهها و مشکلاتی که برای مردان معلم وجود دارد مشکلاتی خاص نیز دارند. تا قبل از پیروزی انقلاب به دلیل جو سنتی و مذهبی حاکم بر جامعه و کمبود نیروی زن و تدریس دبیران مرد، بسیاری از دختران از ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان بازمیماندند. در سالهای اخیر تعداد دبیران خانم افزایش یافته تا جایی که در بسیاری از رشتهها نیروی مازاد وجود دارد. سطح تحصیلات معلمان بالاتر رفته اگرچه خبری از مرخصی تحصیلی و کمکهزینه تحصیل نیست. در مقایسه با مردان، زنان دغدغه معیشتی کمتری دارند و در کار خود جدیت، دقت واحساس مسوولیت بیشتری دارند. این حس همراه با عطوفت و دلسوزی سبب موفقیت بیشتر دختران در کسب رتبههای علمی و قبولی دانشگاهها شده است. با توجه به بالاتربودن جمعیت معلمان زن و وجود زنان شایسته و توانمند انتظار میرود سهم زنان در تصدی پستهای اداری و همچنین پستهای مدیریت حرفهای افزایش یابد تا گامهای موثرتری در حل مشکلات معلمان زن برداشته شود. مدیران زن درسطح مدارس دراجرای بخشنامهها و طرحهای مختلف فعالتر هستند. البته گاهی در ارزشیابی و کارهای مدرسه برای همکاران خود سختگیریهای بیشتری اعمال میکنند. برخی ازآنها کاملا سلیقهای عمل کرده و تبعیض آشکار در برنامهریزی درسی و انتخاب معلم نمونه و... دیده میشود. ساعت شیردهی همکاران را در نظر نمیگیرند. تا چند سال گذشته برخی از مدیران نسبت به پوشش همکاران هم حساسیت زیادی داشتند. همکاران برای پوشش خود مواخذه و گاه به حراست معرفی میشدند. در واقع، تبعیض بین زنان و مردان فقط در تصدی پستها نیست، روزهای ابلاغ و تعیین مدرسه کمتر مردی در اداره دیده میشود. حال آنکه زنان بارها باید به اداره مراجعه کنند. باتوجه به یکسان بودن ساعت کاری، حقوق مردان معلم از زنان بیشتر است. عدم موافقت با انتقالی، بسیاری از معلمان زن را مجبور به رفت و آمد به شهری غیر از محل سکونت خود میکند. مادرانی که صبح زودتر از بچهها از منزل خارج میشوند و بعدازظهر دیرتر از بچهها میرسند. همچنین عدم استخدام درسالهای اخیر از نیروی جوان مدارس کاسته وهمکاران شاداب و پرانرژی سالهای قبل درگیر انواع مشکلات جسمی ومنتظر اجرای قانون بازنشستگی پیش از موعد و پنج سال ارفاقی هستند. متاسفانه امسال به خاطر پایه دوازدهم و افزایش تعداد دانشآموزان، موافقت با بازنشستگی با 25سال سابقه منوط به عدم نیاز اداره است. معلمانی که در مناطق محروم تدریس میکنند علاوه بر مشکلات بالا، دردهای گفتنی و ناگفتنی بیشتری دارند. سخت است دیدن شاگردانی که درروزهای سرد لباس و کفش مناسب ندارند، دخترانی که در جشن تکلیف حسرت داشتن چادر نماز دارند، دخترانی که حسرت اردورفتن بر دلشان میماند، شاگردانی که شاید یک وعده غذای مناسب نخوردهاند، دخترانی که از داشتن مادر محرومند، دختران دبیرستانی که روزهای پایان سال غیبتشان به دلیل کار در خانههای مردم است، دختری که شبها در تالار کار میکند تا هزینه اعتیاد پدر و مادرش را جور کند، دخترانی که در خانه امنیت ندارند، دخترانی که تن به ازدواج اجباری میدهند، دخترانی که از پدر کتک میخورند. درد را از هر طرف بخوانی درد است!
وقتی معلم را به عزت آزادگی میسنجند
عبدالجلیل کریمپور نیز یکی دیگر از معلمانی است که در بیان مسایل این صنف عنوان کرده است: چند وقت پیش، جایی خواندم که بازرسان وزارت فرهنگ آن زمان به مدرسه صمد بهرنگی رفته بودند. وقتی او را پشت بام مدرسه در حالی که ماله در دست مشغول کاهگل بام بود، دیدند. از همان راه رفته بازگشتند و به همت این آموزگار پر تلاش آفرین گفتند. محمد بهمنبیگی را چندی بعد با آموزش عشایر شناختم که چگونه یک تنه از همه سختیها تا رسیدن به هدف گذشت و علماندوزی را به چادرهای عشایر در دامان صحرا آورد و هزاران نفر از عشایر را باسواد کرد. در مدرسه فرهاد، یادم پر از نام «مادر ادبیات کودک ایران» توران میرهادی شد که زندگیاش را وقف کودکان کرد و نامش را به همراهی با آنها در راه اعتلای علم و ادب گره زد و خاطراتی ماندگار از خویشتن بر جای گذاشت. «کنگوزهی» را هم در روستایی دور در معنابخشی به ایثار شناختم که چه زیبا آن را برایم معنایی جانانه کرد، از خود گذشت و جان را در واقعیت در تبق اخلاص نهاد تا عشق را اینگونه ارتقا بخشد. هرگاه که به صفحه ایثار و اثربخشی معلمان رجوع کردم، او را بسیار درخشان دیدم. به خود میبالم که به این مجموعه بزرگ تعلق دارم که معلمی را زندگی میکنند و بیخیال از همه دغدغههایی که فرارویشان است، آموزش میدهند و نیک میدانم که من و تو زیباترین حسی که از این وضعیت دریافت میکنیم عاشقانهای به رنگ ایثار است. خوب میدانیم همه آنچه معلمی را شیرین میکند و ماندگار، همین عزت است و آزادگی و مهر که بیاندازه صلابت میبخشد و جز در راه اندیشه و قلمش که میتواند جهل را نابود کند، زندگی ببخشد و سربلند زندگی کردن را بیاموزد، قدم بر نمیدارد. من هنوز، معلمی را برای این دوست دارم که این جایگاه را صاحب اندیشه میدانم که جز در راه اعتلای مهر و دوستی، عزت و آزادی، خرد و اندیشهورزی قدم بر نمیدارد.
ماهی سیاه کوچولوی آموزش
علی بهشتینیا آموزگار دیگری است که در دلنوشته خود بیان کرده: ماهی سیاه کوچولو گفت: «من میخواهم بدانم که راستی راستی، زندگی یعنی این که تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؛ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟» وقتی حرف ماهی سیاه کوچولو تمام شد، مادرش گفت: «بچه جان مگر به سرت زده؟ دنیا. دنیا. دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم، زندگی هم همین است که ما داریم.»
داستان ماهی سیاه کوچولو بیشباهت به دنیای معلمان و دانشآموزان نیست. آموزش و پرورش همین است که ما داریم و معلمی همین است که هست. گویی آموزشوپرورش با کژی و ناراستی سحر شده است. آشفتگی و سرگردانی چند میلیون دانشآموز و معلم در برکهای به نام نظام آموزشی، نظام آموزشی حاصل از آزمون خطا، کلاسهای کسلکننده، دانشآموزان بیانگیزه و نگران از آینده، کنکور، تست و معلمانی خسته از تکرار و شعارهایی سرشار از تهی برای وضعیت نظام آموزشی، همه و همه ما را از ادامه حیات در نظام آموزشی خسته و ناامید میکند. باید دل را به دریا میزدم و از این برکه بیرون میآمدم باید کاری برای آموزش و فرزندان میهنم میکردم. بسیاری میگفتند: در فکر تغییر در آموزشوپرورش نباش، آسمان آموزش همه جا همین رنگ است و آموزشوپرورش همین است که است. دیگران خواستند نشد، ما هم بخواهیم نمیشود. سی سال سی مدرسه میروی و بعد تمام. آنها میگفتند: برو فکر کار باش که خربزه آب است. باید تصمیم میگرفتم که میخواهم چون دوازده هزار ماهی صمد بهرنگی در این برکه بمانم یا چون ماهی سیاه کوچولو دل را به دریا بزنم و اقیانوس را تجربه کنم. حالا من بودم و نه ماه تحصیلی، یک نمره تکراری و چهار دیوار و چند نیمکت و دانشآموز. با این تکرار چگونه باید راستی، عشق، مهربانی، محیط زیست، موسیقی و هنر و احترام به انسان و جلوههای آفرینش را میآموختم. آخر این دانشآموزان و فرزندان ما، میز و نیمکت و تخته نیستند. آنها انسان هستند و باید میآموختند که عاشق باشند و مهربان. نمیخواستم سی سال سی مدرسه بروم. باید از نظام آموزشی مرسوم و آنچه گفته شد، فاصله میگرفتم. این بود که دل را به دریا زدم فراتر از جغرافیای آموزش، ادبیات را با موسیقی آمیختم و روح سیریناپذیر دانشآموزانم را از عشق لبریز کردم. تاریخ را از دریچه تاریخ به آنها آموختم و به زبان شعر با آنها سخن گفتم و شبهای طولانی را با اندوه آنها گریستم و با لبخندشان جان دوباره گرفتم. من ماهی سیاه کوچولوی آموزش هستم و برای رسیدن به دریا از هیچ توفانی نمیهراسم. عاشق هستم و عاشق خواهم ماند و عشق را در جغرافیای آموزش تکثیر خواهم کرد.
بهترین هدیه
محمد شیورانی نیز دیگر معلمی است که مسایل خود را این گونه عنوان کرده است: ساعت از یک نیمه شب گذشته بود هنوز تعداد زیادی ورقه باقی بود. مثل همیشه نمرات خوبی گرفته بودند. این بار بهتر از دفعات قبل بود. چند ورقه دیگر را که تصحیح کرد چشمش به ورقهای افتاد. یاد آن روز افتاد و آن بسته سنگین! در ذهنش همه آن ماجرا نقش بست و به دنبال خاطره آن روز. همیشه اول ورقه او را تصحیح میکرد. ولی این بار اینطور نشده بود. ورقهها را جمع کرد و رفت کنار پنجره، روی صندلی نشست و به خیابان نگاه کرد و محوطه روبهرو را کاملا زیر نظر گرفت.
او را دید که زنبیلی در دست به سوی سبزیفروشی این طرف خیابان میآید تا خردهسبزیها را ببرد. وقتی از او پرسیده بود که چرا این کار را میکند، گفته بود چند تا مرغ و خروس دارم و با پرورش آنها روزانه تعدادی تخممرغ داریم که مصرف خودمان است و تعدادی را هم میفروشیم. هر ساله تعدادی جوجه هم از آنها به دست میآوریم و وقتی بزرگ شدند علاوه بر نیاز خود درآمدی هم به دست میآوریم. همانطور که زنبیل به دست او را دنبال میکرد با او سر کلاس رفت. میز سوم سمت راست نفر وسط. صدایش کرد که پای تخته بیاید و چند مساله را حل کند. طبق معمول همه را بدون مکث حل کرد و همه را درست جواب داد. برای امتحان کردن یک تمرین گمراهکننده گفت ولی خیلی زود جواب شنید که اشتباه است. او را خیلی دوست داشت و دلش برایش میسوخت. لباسهای ژنده و پاره. کفشهای گشاد. کت و شلواری که باهم فرق داشت. اما همیشه تمیز و مرتب. پدرهنگام کار در کارخانه زیر دستگاه پرس گیر کرده و کشته شده بود، با مادر و خواهر کوچکتر زندگی میکرد. حقوق بخور و نمیری که کارخانه به آنها میداد کفاف مخارجشان را نمیداد. وقتی به او گفت برو بنشین به یاد آن روز و آن هدیه عجیب افتاد. بچهها به رسم هر ساله در روز معلم به نسبت وضع خود هدایایی را یکی یکی سر میز آورده و به او میدادند و از زحماتش تشکر میکردند. با اینکه به آنان گفته بودند بهترین هدیه درس خواندن است، اما بچهها با شور و شوق زیادی هدایای خود را تقدیم میکردند.
ناگهان از حیرت و تعجب بر روی صندلی نیمخیز شد. آه خدایا چگونه ممکن است؟ او که توانایی این کار را ندارد، یک بسته متوسط که کاغذ کادو پیچیده شده بود و با یک نوار سرخ رنگ روی آن را به شکل گل در آورده بود جلو آمد. پیش خود فکر کرد باید پسانداز چندین ماه را برای خرید این هدیه داده باشد. اصلا باورش نمیشد و دلش میخواست بگوید که نمیگیرم. اما با دل او چه کند. ناچار بسته را با تشکر از او گرفت و با چشمانی پراز اشک سر جایش نشست. به خانه که آمد. یکی یکی هدایا را باز کرد. هر کدام از دانشآموزان به فراخور حال خود از کارت تبریک و گل و هدیههای مادی دیگر آورده بودند. بسته او را گذاشت تا آخر از همه باز کند. میخواست بعد از هدیه او دیگر چیزی را نبیند. دستش که به روبان قرمز خورد هیجان داشت و هنگام باز کردن آن تحمل خود را از دست داده بود. ولی با دیدن درون آن بار دیگر از تعجب خشکش زد. درون جعبه یک چوب مکعب شکل نسبتا سنگینی قرار داشت و یک نامه روی آن. نامه را باز کرد. یک نقاشی زیبا از منظره کنار ساحل و چند جمله که با خط خودش و خط خوش نوشته بود: به نام خدا. سلام آقا معلم. روزت مبارک. ببخشید که این چوب بیمصرف را داخل جعبه گذاشتهام. میخواستم سنگین باشد تا مثل بچههای دیگر باشد. این نقاشی را به شما هدیه میکنم. امیدوارم بتوانم در آینده زحمات شما را جبران کنم. دانشآموز شما. از خاطرات شیرین خود بیرون آمد. به ساعت نگاه کرد از دو و نیم شب گذشته بود. ساعت را کوک کرد برای نماز صبح. بالای ساعت روی دیوار چشمش به نقاشی زیبای او که حالا داخل یک قاب خاتمکاری شده قرار داشت افتاد. با خود گفت این بهترین هدیه در طول زندگی من است.
اردیبهشت زیبا و روز معلم
حفیظاله مشهور نیز در خصوص این روز نوشته است: اردیبهشت با همه زیباییهایش از راه میرسد. سرسبزی، شادمانی، چهچه بلبلان و بوی خوش گلهای بهاری نام این ماه را بس زیبندهاش کرده است. دل هوای دیگری میکند و دوست داری تا میتوانی از این فرصت محدود بهره ببری، نفسی تازه کنی و انرژی بگیری از زیباترین ماه سال. چشمت روی تقویم دیوار اتاق میافتد، دوباره روز توست. روز معلم. چه همخوانی زیبایی بین نام تو و زیبایی اردیبهشت موج میزند. نظارهات به تقویم روی دیوار تو را عبوس میکند، چهرهات کمی در هم میرود و لحظهای فراموش میکنی در زیباترین فصل سال هستی. روز معلم خاطرت را مکدر میکند، نه به سبب آن که روزی را به نام تو در تقویم نهادهاند، بلکه سبب کدورت تو، داستانهای است که در این روز به بهانه نام تو تکرار شدهاند. می دانی عنقریب است که مسوولان برای تقدیر از مقام شامخ تو دست به قلم شوند و هرکدام در نوشتن تقدیر نامههای کاغذی بر دیگری پیشی گیرند. از خاطر نمیبری سالهایی که به ازای هر یک از همکارانت چندین تقدیرنامه با الفاظی زیبا به یکدیگر منگنه شده و در جعبهای در ورودی اتاق کارگزینی ادارهات تلنبار شده و نشاندهنده ارادت مسوولان به تو و جایگاهت بود. دوباره همایشی در راه خواهد بود. عزیزانی دربه در به دنبال متنهایی که تو را به زیباترین شکل ممکن وصف کنند و با تمام توان به تو بقبولانند که تو پیامبرگونهای. از بایدهایی بگویند که باید برایت انجام شود، از طرحهایی برایت خبر دهند که خود بهتر از تو میدانند هیچ اعتباری برایش نیست و دوباره از فردای همان روز همه چیز به فراموشی سپرده شود، گویی همهشان خیالی آسوده دارند که برایت کم نگذاشتند و بیش از آنچه مسوولیتشان بود تو را مورد لطف قرار دادند. اردیبهشت است، ماه زیبای خدا، قدم به مدرسه میگذاری، شور و شوق کودکانی را مشاهده میکنی که عاشقانه دوستشان داری، خیلیهاشان نه از روزت خبر دارند و نه از حال و روزت.
با یادآوری یکیشان بقیه هم یادشان میآید و همه روزت را تبریک میگویند، هیچ اصراری هم ندارند که تو را بهترین موجود هستی معرفی کنند و برایت جملات موزون سرهم کنند، خیلی ساده، زیبا و کودکانه به تو تبریک میگویند، اما حال تو خوب است. کاش حال خوبت را خراب نکنند، کاش داستان هرساله وعدههای توخالی و بایدهای بیمجری تکرار نشود و کاش به آنها بگویی لطفا حال خوبمان را خراب نکنید.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
معاون امور مهندسی وزارت نفت در پاسخ به «جهان صنعت»:
جشنواره کن امروز آغاز به کار میکند؛
تاوان سنگین و دردناک برای آمریکایی ها
سرمایهگذاران خارجی صنعت تایر و دشواریهای فعالیت در ایران ؛
عملکرد صنعت گردشگری جهان در سال 2017؛
نوسان نرخ ارز بازار نهادههای دامی را به هم ریخت؛
دولت 60 تن طلا فروخت
دلنوشتههای معلمان در هفته بزرگداشت مقام معلم؛
توزیع گوشت خر پیر در نمایشگاه کتاب!
انتخاب شهردار به روش پالام پولوم پیلیش!
موجسواری خطرناک بر جنگ روانی
افزایش پنهانی سود بانکی
تزار عصر جدید
بیتفاوتی نسبت به اعتراض به اجرای طرح ترافیک؛
حاشیههای تمامنشدنی تلگرام
فیلتر نقد به از فضای نسیه!
موجسواری خطرناک بر جنگ روانی
موجسواری خطرناک بر جنگ روانی
فیلتر نقد به از فضای نسیه!
فیلتر نقد به از فضای نسیه!