مهمانی زمزمه های مادرانه  در «سرای ایثار»

مهین رمضانی-  ازدر حیاط که داخل می شوم باغچه‌ای سمت چپ به چشم می خورد که به دلیل سردی هوا، هنوزگلی به غنچه ننشسته است.از پله ها بالا می روم و از در ورودی به سالن انتظارمی رسم که با چند پله از قسمت مدیریت جدا شده است، اتاقی در مجاورت اتاق نگهداری از مادران.با سلام واحوالپرسی من سکوت می شکند وبه همراه خانم پرستار به اتاق مادران می روم.مادرشهید حمید طویلی روی تخت اش نشسته، جواب سلامم را می‌دهد.می گویم من از روزنامه آمده ام ، از من می خواهد سوالاتم را بپرسم. به نظرم از سوالات کلیشه ای خسته است، شاید تکراراذیت اش می کند اما به دقت به حرف هایم گوش می کند وپاسخ می دهد. خانه مان را وقف مدرسه سازی کردیم او طلعت خزاعی است مادر شهید حمید طویلی. از قبل هم درباره این مادر و همسرش شنیده ام. آن ها پس از شهادت حمید هم حماسه بزرگی را در زندگی شان رقم زده اند؛ این که خانه شان را وقف مدرسه سازی کردند و خودشان برای زندگی به آسایشگاه والدین شهدا آمدند.امروز که این مادر را می بینم کمی کم حوصله تر از قبل شده است. می‌گوید: وقتی حمید می خواست به جبهه برود به من گفت: «مادر اگر شما ناراحت هستی، من نمی روم .» گفتم :«راضی ام مادر.» زیرلب - طوری که من متوجه نشوم- می گوید: «خیلی وقته که رفته .» -«اگرحمید به خوابتون بیاد ، بهش چی می گین؟» -«بهش می گم،  مادر ازت ممنونم که برای وطن ات رفتی.» - «بارها برای این که من رو امتحان کنن به من می گفتن، شما یک پسر داری، بقیه چند تا. بگذارین بقیه برن جبهه و خدمت کنن.» من می گفتم : «اگر چند فرزند هم داشته باشم فرقی به حال حمید نداره او باید خودش بره وبه وطن اش خدمت کنه.» برای این که فضا را عوض کنم، می پرسم:  «حاج آقا اتاقشون جداست؟» -« میان و احوال من رو می پرسن.» « حاج آقا را  دوست دارین؟»  می خندد... -« پدربچه هامه.» -«منزلمون رو دادیم تا برای بچه ها مدرسه درست کنن. شروع سال جدید هم حاج آقا برای بازدید مدرسه رفت. من نرفتم .» - «زمانی که با عصا راه می رفتم، هفته ای دوبار به بهشت رضا می رفتم اما الان نمی تونم .پاهام درد می کنه و با ویلچر هم نمی تونم تا سر مزار فرزندم برم.» - «من نمی تونم زیارت امام رضا (ع) برم اگر کسی باشه من رو با ویلچر ببره، خوبه.» پسرم در 16 سالگی شهید شد رقیه شهیدی، مادر شهید علی اصلی. هرچند دقیقه پایش را می گیرد. می گوید، ناراحتی قلبی دارد، قسمت اش این بوده. پدر شهید، شش سال بعد از شهادت علی فوت کرد.  - « دوماه قبل ازماه مبارک رمضان همان سال ها از دنیا رفت.»  - « شهیدم در سال 61  در منطقه تپه ا... اکبر در 16 سالگی به شهادت رسید. از نیروهای تحت امر شهید چمران بود.» آخرین بارآپاندیس اش را عمل کرد ودوباره آماده اعزام شد.طوری که ما متوجه نشیم، رضایت نامه پدرش رو با امضا ارائه کرده بود. بی خبر بودیم. قطار داشت راه می‌افتاد که ما به راه آهن رسیدیم . یکی  از رزمنده ها که ما رو می شناخت ، دکتر چمران را صدا کرد که دکتر! مادر «اصلی» اومده و او هم با مهربانی به من گفت :«بیا مادرم.علی رو به سمت من راهنمایی کرد وروی پله های قطار خداحافظی کردیم .» از دردهایش می گوید وداروهایی که مصرف می کند .اما راضی نمی شود روی تخت دراز بکشد .اجازه مرخصی می گیرم. -«خدا به شما ایمان بدهد، اجربدهد.» شهید من غریبه مادر می گوید: «شهید من غریبه ، دیگرکسی را ندارم تا راه علی رو ادامه بده.»وقتی به اومی گویم که اگر فرزند دیگری داشتید برای دفاع از حرم اهل بیت می فرستادید و آیا راضی هستید ؟ قاطع و بدون مکث می گوید:«صد در صد. اگر خدا لایق ام بداند بازهم حتما فرزندم را به جبهه می‌فرستم.»می‌گوید:« خدا امانت اش را گرفت. خوش به حالش که رفت. » بقیه حرف هایش را متوجه نشدم خانم اشرف ولایتی همسر جانباز 70 درصد از همه خانم های این جا جوان تراست. چشم هایش برق خاصی دارد که  از همان ابتدای ورود نظرم را جلب می کند. سکته کرده و تکلم اش مبهم است، اما خیلی دوست دارم چند کلمه ای هم صحبت اش شوم. نام فرزندانش را سوال می کنم؟ به زحمت پاسخ می دهد.  - «زینب، رضا و...» بقیه را متوجه نشدم. چند اسم را تکرار کردم و او هم خندید. تحمل دیدن چشم های نمناکش را ندارم.  با بغض ازقاسم می گوید   - «پسرم نظیر نداشت. » او خیرالنساءجعفری  مادر شهید ابوالقاسم سیفی رضوانی است. -  « وقتی بهش می گفتم برادرات جبهه رفتن ، تو چرا  نمی ری، می گفت: مامان! من یک باره می رم .» - «یک سال سربازی خدمت کرد که پیکرش را آوردند.» گلوله روی سینه اش نشسته بود - « گلوله روی سینه اش نشسته بود. از مسجد بناها تشییع کردند. برای همه شهدا تا حرم پیاده می رفتم اما برای پسر خودم من رو توی ماشین گذاشتند و نگذاشتند پیاده بروم .  توی بیمارستان امام رضا(ع) قسم خوردم گریه نکنم تا به من اجازه دادن پیکرش رو ببینم .    -«لب هاو دندان هایش سوخته بود. گلوله خمپاره ازپشت خورده و از سینه اش بیرون زده بود.» -« الهی مادرت بمیرد.» پدر شهید حدود چند سالی بعد از شهادت پسرشان مرحوم شده  وهمسرش را تنها گذاشته است . -«من همیشه به یاد پسرم در تشییع جنازه شهدا شرکت می کردم، از دلتنگی او گریه می کردم تا زمانی که پایم شکست  و پلاتین گذاشتن،دیگر نتوانستم . الان پایم اون قدرسنگینه که نمی تونم تکان بدم . اگر به اندازه یک کتاب از فرزندم بگم، کم گفتم. خدارو شکرازهمه بچه هام راضی ام.عید منزل خودم رفتم وهمه فامیل روز اول به دیدنم آمدند.» از اوپرسیدم حرفی برای جوان ها ندارید ؟ -« خدا همه جوان ها رو حفظ کنه ،عاقبت به خیر بشن.هفت تا بچه بزرگ کردم  واز هیچ کدوم هیچ بدی ندیدم.همیشه به من چشم می گن». با ورود ما تسبیح روی دست هایش آرام گرفت.وقت خداحافظی  از او می خواهم برای ما هم دعا کند .  می گفت مامان  خیلی دوست ات دارم با فخر الزمان متین همکلام می شوم.  با صدای لرزان می‌گوید:« فرزندم عبدا... خیلی خوب بود. با من خیلی مهربون بود. می گفت مامان تو رو خیلی دوست دارم.» در حالی که به عکس فرزندش اشاره  می کرد این جمله را چند بار تکرار کرد. چشم های زیبایش کمی نگران است حالا لحظاتم را با خدیجه  مهدوی یکی دیگر از مادران شهدا می گذرانم. می گویم :«مادر دراز بکشین ، چرا نشستین؟» -«من خیلی دراز نمی کشم.» گوش هایش سنگین است ووقتی نام فرزندش را می‌پرسم به زحمت یادش می آید.وقتی به او می گویم تعداد فرزندانتان کم است می گوید: -«آره . کم دارم، دوتا پسر، خدا خواسته است.» چشم های زیبایش کمی نگرانی است ، شاید نگران این که من سوالی کنم واو نتواند جواب دهد. شیرین ترین لبخند دنیا مریم شیبانی هم مادرشهید عباس علی شعبانی است. وقتی  کارم تمام می شود وخداحافظی می کنم .  مادرریزنقشی سرازبالش برمی دارد، گویا تازه متوجه حضور ما شده است .  با صدای مبهم وآرام می گوید: -« چه خبراست؟ شما از کجا آمده اید؟ » می گویم:« من خبرنگارهستم. شما روزنامه می خونین؟» -«من قرآن می خونم.» « بدون عینک؟» -«بله .» ما را تعارف می کند که برای ناهاربمانیم. خداحافظی می کنیم.دست تکان می دهد وبه لنز دوربین لبخند می زند. امروز شیرین ترین لبخند دنیا نصیب ام شد.   مرکز توان بخشی ایثار مشهد فعالیت مرکزنگهداری ازوالدین شهدا – ایثار- ازسال 92 با هدف خدمت رسانی با کسب مجوزرسمی از بهزیستی آغازبه کار کرد. دراین مرکزتعدادی ازوالدین بی سرپرست شهدا یا بیمار نگهداری می شوند که نیاز به بستری دارند یا دوران نقاهت بیماری را پشت سرمی گذارند ونیازمند مراقبت هستند.  «اکرم شبستری» مدیر این مرکزمی گوید: «معمولا مددکاری یا معاونان بهداشت ودرمان هرمنطقه از بنیاد این افراد را به ما معرفی می کنند. در این مرکز 17 تخت فعال داریم. مرکز توان بخشی نیمه بیمارستانی است که در آن کنترل علایم حیاتی و قند خون، اجرای دستورات پزشکی و... در سه شیفت انجام می شود. در صورت نیاز فیزیوتراپی ، کار درمانی هم انجام می شود وامکان ملاقات هر روزه برای خانواده ها فراهم است .»کارکنان مرکزکه خودشان ازخانواده های ایثارگرهم هستند ، به خوبی شرایط را می دانند و با دلسوزی کنار والدین هستند. اکنون ناتوانی سالمندی وبیماری بر داغ فرزند اضافه شده است ومسئولیت کارکنان را بیشترمی‌کند .خدا قوت  
قیمت لحظه ای ارز دیجیتال